Saturday, July 21, 2007

alone in cold mountain تنها در كوهستان سرد

alone in cold mountain تنها در كوهستان سرد


روز 09/01/86 بخاطر بارندگي شديد برف كسي حاظر نشد كه با من كوه يا گلگشت بيايد. همه فكر مي كردند كه من تنها نخواهم رفت. ولي وقتي يك نفر عادت به كوه وبيابان پيدا كرد و عاشق طبيعت شد ، ديگر تهديد كردن او سودي ندارد.( البته اعتراف مي كنم كه هيچ وقت و تحت هيچ شرايطي نبايد به تنهايي به كوه و بيابان زد. اين كار نه عاقلانه است و نه منطقي لذا توصيه اكيد مي كنم كه تنهايي و بدون راهنما بيرون نرويد .)
تو مكن تهديدم از كشتن ،كه من تشنه زارم ، به قتل خويشتن
لي حبيب حبه يشوي الحشا لو يشا يمشي علي عيني مشا
پارسي گوي گر چه تازي خوشتر است عشق را خود صد زبان ديگر است
بوي آن دلبر چو پران مي شود اين زبانها جمله حيران مي شود
اين بود كه طاقت نياوردم و توي آن برف و باران زدم بيرون.اول خودم را به خيابان وكيل آباد رسانم و سپس نيم ساعت منتظر اتوبوسها ي جاغرق توي برف و باران ايستادم. من توي آن فضاي برف و باراني كه دو فصل زمستان حال و هواي خاصي را بوجود آورده بودن از انتظار كشيدن و خيس شدن لذت مي بردم ولي افراد ديگر به زمين و زمان بد مي گفتند.آنها لذت اين لحظه ها و باهم مهربان بودن را درك نمي كردند. عاقبت اتوبوس جاغرق آمد. توي اتوبوس با يكي از اهالي جاغرق دوست شدم.معلوم شد باغ دايي او در يكي از دره هايي كه به آنجا زياد رفته ام ، واقع شده است. وقت از اتوبوس پياده شدم آقاي خاني يكي ديگر از دوستان جاغرقي كه مغازه دارد گفت آقاي موسوي خيلي از آبادي دور نرو در اين گونه هوا ها گرگها به روستا ها نزديك مي شوند. براي اينكه دلش آرام بگيرد ، گفتم چشم. ولي وقتي پس از چند كيلومتر پياده روي به دره ي مورد نظرم رسيدم علي رغم ترسي كه داشتم نتوانستم از رفتن باز ايستم. تمام عكسهاي برفي مربوط به اين روز است. عكسهاي غير برفي را براي اين قرار داده ام كه حال و هواي فصل هاي ديگر همان محل را هم ببينيد. اين روز يكب از بهترين روزهاي عمرم بود. حتي اگر مي مردم ارزشش را داشت. نفس كشيدن سمبلها را حس مي كردم. با طبيعت حرف مي زديم و خيلي خوب حرف هم را مي فهميديم. يك روز برفي ، تنها در كوهستان، آخر هر چي حاله.





براي ديدن اين داستان روي پيوند زير كليك نماييد.


No comments: